از مجموعهٔ سواخنگاریها
هیچ کس حرفهای جندهای مثل من را باور نمیکند. میخواهم برایتان بگویم که ما درگیر تمام شدن هستیم و این اتفاق هرروز در سکوت و بیخبری رخ میدهد. هیچ کدام از شما از او خبر ندارید، از دستهای خورندهاش، از تنی که به پایان خودش نزدیک است. از اشتیاق سوراخهایش چه میدانیم؛ از این که او محصول من است و من محصول همهی کسانی که در لمس اندامم سهیم بودند. حتی نمیدانید او کیست، چه نام دارد. من هم نمیدانم اما باور دارم او یک تن است که تمام ما است. بارها سعی کردهام از او بگویم. از او که در حال تمام شدن است. اما همین شمایی که دارید اینها را میخوانید، بدون آنکه بروی خود بیاورید حرفهای مرا انکار کردهاید. دستی جلوی دهانم گذاشتهاید و نخواستهاید که از انقراض او که قرار بود یک تن از همهی ما باشد بشنوید. از او تنها زیر بغلش بجا مانده است. با موهای بلندی که از شدت عرق بهم چسبیدهاند. از او تنها زیر بغلش و موهای زیر بغلش بجا مانده است. پرپشت و چسبناک، که بوی شبهای پشت درهای بستهی اتاق را میدهد. پسرهایی که کون میدهند، مثل او، عطر دیگری دارند. عطر کوندهها تلخ است و مناسب فصلهای سرد. از پسرهای کونیهمیشه تنها زیر بغلشان بجا میماند. و شاید گاهی بوی تنشان. سوراخشان را میخورند و تمام میشود، کیرشان را گاهی میخورند و تمام میشود، نوک پستانهاشان را میخورند و تمام میشود و لبهایشان هم به همین ترتیب، تمام میشود. اما چیزی که بجا میماند زیر بغل آنهاست، درست است.
میان خورندگی و تعهد به خوردن فاصلهی زیادیست که او آن را به خوبی رعایت میکند. اما در همین سوراخنگاری یا اصلا به قول شما که همیشه یاوه میگویید، کوننویسی، عادتزدایی سوراخها از خوردن را حاصل یک امر دگرباشانه میدانم. حقیقت پذیرفته شده به این صورت است که همیشه دهان و سوراخهای آدمیزاد متعهد به خوردن است اما تاکید به خورنده بودن سایر اجزای بدن غیر از سوراخها تلاشی است برای عدم تعهد سوراخها به امر خوردن. به همین خاطر فکر میکنم حتی دستی که میخورد دگرباش است. اما نه دستی که به جایی میخورد، بلکه دستی که از نقش تنانهی خود به عنوان یک دست جدا شده و به کار خوردن مشغول است. همیشه نادگرباشان همهی مسئولیت خوردن را به دوش دهانهای تن میگذارند، دهان تن یا دهان کون. اما دستی که میخورد به تمام نقشهای دیرینهی دست بودن پشتپا میزند.
اصلا مسأله سوراخ گشاد او نیست، اویی که در حال تمام شدن است و قرار بود یک تن از تمام ما باشد. اویی که در تاریکیهای جهان خانه داشت. تنگ و تاریک بسان سوراخ کون. کارکرد سوراخ او است که در مقایسه با سوراخ مردهایی که کونی نیستند، اهمیت مییابد. مردانی که دستشان هرگز نخورده است و سوراخشان تنها محلیست برای ریدن. مردانی که کون نمیدهند، قطعاً کیری هستند و او به عنوان یک کوندهی پررو، ید طولایی در رام کردن کیر سرکششان دارد. با آن تن بهمریختهاش که هر گوشهای از اندامش را در کنج تاریکی رها کردهاند تا تمام شود.
مثل همسرشت که نارنجک به کونش میبست و به مصاف مردان کیری میرفت، تا کونی شوند. همسرشت سوراخخُل است، آنقدر که بیقاعده خون بچکد از سوراخهای خُلَش.
مثل ساقی قهرمان که از شکاف کسش صدای آوازهای کهن میچکید. ساقی قهرمان شعور ندارد و بیشعوری کاری هم دستش نمیدهد چرا که کارکرد شعور را میداند.
یا همین رامتین شهرزاد که از چهارچوب شیشهای فرار کرد و هی شعار میدهد «Queer vote matters»!
آخر کسی نیست به این بچهکونی بگوید صندوق رأی ما سوراخ کون بیدر و پیکر توست که سالهای متمادی است در حال خوردهشدن است. در حال سیر کردن ما و او. اویی که قرار بود اتحاد همهی سوراخهایمان باشد.
یا اصلاً چرا راه دور میرویم! حمید پرنیان که هر جملهاش را برمیداشتم و فرو میکردم در خودم تا خورده نشود. کسی که از سوراخ کونش صدای آواز نهنگها را میتوانستی بشنوی.
حتی پیام فیلی که کون گاز خوردهاش را برداشت و از اینجا رفت و حالا یک لالهی سرخ از میان سوراخش روییده است.
من میگویم مهدی همزاد، که کارش خوردن بود، که انقدر خورد تا حامله شد، او را حامله بود. اویی که قرار بود تنی از تمام ما باشد. من از خوردن دستهایشان، و سایر دهانهایشان اطمینان کامل دارم؛ خوردن، ولی نه مثل شما خوردن، کیریها! اما اگر از من بپرسید به شما میگویم این حفرهی دریده میان کپلهای او نامش شکاف است که مردهای کیری به آن سوراخ میگویند. اما مگر برای شما مهم است که من چه زری میزنم؟ برای من اما مهم است که شماها که هرگز دهان کونتان برای خوردن باز و بسته نمیشود، سره را از ناسره تشخیص نمیدهید.
آگاهی به خوردن، چیزیست که آخر مرا میکشد.
واقعیت این است که او از آنجایی که فهمید این روزها همه کونی شدهاند برای خودشان، دست به تمام کردن خودش زد.
تاب نمیآورد ببیند حتی مردهایی که یک بار هم در زندگی یک کیر را تا دسته به سوراخشان دعوت نکردهاند و میگویند: ما رنگینکمانی هستیم، راست راست بدون اینکه نطفهای را در کونشان حمل کرده باشند، جلوی چشمش راه میروند. اما خوب که براندازشان کنی درمیابی که کونشان هنوز سر جای خودش است، کیرشان همانجایی که باید باشد و نُک پستانهایشان هم هنوز تمام نشده. اما او که دستهایش عمریست بار سوراخهایش را به دوش میکشند و به خوردن مشغولاند، هیچ کجای اندامش سرجای خودش نمیتواند بماند و مدام تمام میشود و از او تنها زیر بغلهایش باقی میماند. بیشتر مردانی که خیلی هم دلشان میخواهد کون بدهند اما خودشان را به کیری بودن زدهاند، نگران سوراخ کون اویند. نگراناند که از فرط دادن، اختیار مدفوعش را از دست بدهد و بریند توی دنیایشان. بریند توی ادامهی نسلهایشان، و بریند توی خانوادهای که همیشه فقط یک خانواده است و تا همیشه آقابالاسر عشق و امید و تن و سوراخهایمان باقی میمانَد. معلوم است که هر آدم منحرفی مثل او، که قرار بود تنی از همهی ما باشد، با تجسم اینها اختیار مدفوعش را از دست میدهد و به دهان این زندگی میسپارد.
حالا شما دوپینههای پرادعا هم سخت میگیرید همیشه. بگذارید لااقل یک نفر رنگینکمان نریند برایتان، تا رامتین شهرزاد برود رأی بدهد تا سوراخش آرام بگیرد و تاریخ را جعل کند از لای پای زندگی.
سوراخ کیر جانان میرزاده دهان باز کند تا آمادهی دخول کیر دیگری شود.
خشایار خسته که پستانهایتان را تهوع میشد، بنشیند و از سوراخ کونِ خورده شدهاش، شعر بریزد برایمان.
ساقی قهرمان که شعور تن شما را رعایت نمیکند و سالهاست که جنده است، این آدمهای عزیز را فرو کند در خودش تا هرگز تکهتکهشان نشوند، مثل همین محمد مختاری، که سالها پیش وقتی که نوجوان بودم مرا هم حامله کرده بود. سالها پیش، باورتان نمیشود، مختاری که مرده بود و گلویش را وزارت اطلاعات فشرده بود، مرا حامله کرد. این را همهی مردانی که بعدا مرا گاییدند، میدانند. بگذریم.
حالا از من، از او، از آنها، از تمامی بچهکونیهای محلهمان تنها زیر بغلهایمان بجا مانده است. تنها زیر بغلهایمان و موی زیر بغلهایمان بجا مانده است. شما اینها را میخوانید و رد میشوید، اما نمیدانید که تکتک شما بینام و نشانها در انقراض او دست دارید. هر تمام شدنی با تمام شدن دیگر فرق دارد. همه مثل هم تمام نمیشوند. بعضی تمام شدنها مانند او، توی ذهن آدم سوراخ باشکوهی به وجود میآورند و به شکل یک حفرهی ابدی باقی میمانند. حفرهها جاودانهاند. اما شما یک جو معرفت ندارید که بفهمید وقتی سوراخ کونی تمام میشود، وقتی دستی که کارش خوردن است دیگر به هیچ جای جهان لب نمیزند یعنی چه. حتی نمیدانید اونامش چیست. من هم خبر ندارم، فقط میدانم او سوراخی است از سوراخهای ما، تنیست از تن ما.
دستی که میخورد، تنگ و تاریک، بهسان یک سوراخ.
بگذریم.
.
نیما نیا
۱ thought on “سوراخنگاری سوم: او”
Nima, I got goosebumps….you write so ruthlessly beautiful…there are many layers to your writing..