از رشتهشعرهای قرآنیها
سروده حمید پرنیان
۲۰۰۸
حمید پرنیان، نویسنده، شاعر و مترجم همجنسگرای ایرانی در این شعر، با ترکیبی از آموزههای قرآنی به دیدار معشوق میرود تا ببیند چه آیههایی را بر تن او نازل شده خواهد یافت
*
- هر روز که با موتورسیکلتات از اینجا میگذری کلی آیه از یقه و آستینها و پایین تیشرتات نازل میکنی، بی که بلرزی، بی پتو. مگر مجاهد نمیخواهی که هیچ نگاهام نمیکنی؟ نمیشود یک بار ترمز کنی و بگویی که به بعثت رسیدهای؟
- تنش پر از ترکش لیچار است؛ من دیدهام تن استخوانیاش را و بوسیدهام جای زخمها را… پر از هراس انفجار، پر از گمان اتهام، پر از نقوش تغافل، پر از سکوت اضافه است… در نگاهت هزاران پرندهی خسته… در نگاهت هزاران اتاق بیمارستان… یا من اسمه دوا، ذکره شفا.
- با تو بی حساب شدن عین باختن است و از تو بردن، بی حساب شدن. خوش آنکه تویی، که با خود هیچ حسابی نداری و خوش من، میشناسمات و نمیشناسیام… من صدای پوست تو را درست از ته من میشنوم. کجاست دست که همه نگاهم و از دست تو دست به دستم گِردت هفت باره و لا اله الا الله.
- هیچ چیز تو بد نیست، نه شاشات، نه تفات، نه اَب دماغت. هیچ چیز تو بد نیست، نه قهرت، نه مارمولک بازیات، نه عینکی بودنات، هیچ چیز تو بد نیست، نه بی تفاوتیات، نه کم آوردنات، نه لاغریات؛ و ما ادراک ما لیله القدر.
- جبرئیلِ تو بی برنامهترین جبرئیل دنیاست، اسماعیل…! جبرئیل تو، با همهی سفیدیاش، کمی کُند-بال و کون-گُشاد است، اسماعیل…! اسماعیل! آی اسماعیل! آیههای خوش آهنگِ تنِ برهنهات، سرودههای رنجورِ مادرت، چگونه در چشم مُستَسقی من، تفسیر به شهوت همجنسگرایانه نشوند، ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین.
- همراهان تو ندیدند پاهای استوار تو را، ورنه هر گامی که با تو بر میدارند دانهی شُکری میکاشتند. همنشینان تو نشنیدند گوهر لبهای تو را، ورنه خاموشی میگزیدند و گوشهایشان را میگشودند. همخانههای تو نگرفتند حضور قدسی زیرپیراهنی سیاه تو را، ورنه شستناش را آیین خود میدانستند، همبستران تو نفهمیدند معنی دستهای تو را، ورنه جای گرفتن، میدادند. ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوۀ.
- و قنا عذاب النّار ای تن-عریان-کردهی ناز-خوابیده! آمده بودم بگویم ساعت ده است، بیدار شوید.
- و بشرِ الصابرین که دوباره خواهد آمد و اتاق خواب را دوباره معنی خواهد داد. اتاق خالی را پر از همجنسگرایی ناب خواهد کرد، کوچه را نیز، دوباره، همین که یقول له کن، فیکون.
- هم چون دو خط موازی که یک دیگر را بسودهاند، کمرم گرمای سینهات را. در قوس تو جا گرفتهام خوش، هم چون مردگان در کفن، کذلک یحییِ الله الموتی.
- تنِ تازه-از-حمام-آمده-بیرونات، و هم چنین تنِ عرق-گرفته-ی-پیش-از-حمام-رفتنات، شلوار جین رنگ-و-رو-رفته و تیشرت قرمز چرک-مردهات، شورت کهنه و زیرپیراهنی رکابی سیاه رنگات، و هم چنین بازوان تو (وقتی چیزی را سفت میگیری)، و گردن تو (وقتی به بالا-راستِ من نگاه میکنی)، کلوا من طیبات ما رزقناکم.
- صبغه الله رنگ تن توست زیر آفتابِ آستانهی خانه، در تابستان، و من احسن من الله صبغه.
- اذ قال له ربه اسلم، قال اسلمت، چه خواستنیتر از این ناگزیری؟ در دامن شلوارک تو افتادن و پندارهی برجستگیها را بسودن، زندانی تن تو شدن، واژهها را دزدکی بیرون فرستادن.