رضا پسر 2010
– دست خودم نیست داشی، از اون روزی که خودم رو شناختم همهاش دوست داشتم بین پسرها باشم و باهشون راحت باشم. برای راحت بودن هم هیچ راهی نیست جز شیطونی و پررویی و با همه دمخور بودن. تو چرا همیشه خودت رو از بقیه کنار میکشی؟
منم از اون روزی که خودم رو شناختم عاشق پسرا بودم ولی با هر کس دمخور میشدم ناچار باید حرفهای چرندشو درباره دخترها و رابطه با دخترها تحمل میکردم. از طرفی، یا خودم هم باید اونطور رفتار میکردم و اونطور میگفتم یا این که به من شک میکردن. به خاطر همین بیخیال ملت شدم و سرم رو مشغول کار خودم کردم.
ـ
مجموعه داستان