«فری!»
هنروادبیات الجیبیتی ایرانی همیشه به مرزهای دگرباشی نزدیک نمیشود. در ادبیات انگلیسی چند دههٔ اخیر هم شاخهٔ ادبیاتوهنر الجیبیتی، و بعدتر الجیبیتیآیاِ، مجزّا از ادبیاتوهنر کوئیر بررسی و مطالعه میشده و کاربرد این دو هم با هم متفاوت است.
در جایی که مسؤولیت مادرانگی و پدرانگی، درمانگری و التیامبخشی، گزارشگری و روشنگری را «ادبیاتوهنر الجیبیتی« و «الجیبیتیآیاِ» به عهده گرفته، هنروادبیات کوئیر، که معادل فارسی آن را دگرباش قرار دادهایم، مسؤولیت زایش و پرورش اثر هنری از دل تاریخی از سکوت و جنون و خونهای ریخته را به دوش میکشد. به عبارت دیگر، در مقابل فرهنگسازی اولی، دومی ادبیاتسازی میکند.
فرهنگسازی برای زندگی در لحظهٔ امروز است. ادبیات اما عنصر حیاتی جهانی است که در آن آیندهٔ ما مطلوب ما باشد.
در خوانش شعر «فری!» از نیما نیا، میخواهم به تفاوت رویکرد شاعر دگرباش با شاعر الجیبیتی اشاره کنم و بگویم شاعر این شعر، دگرباش است. در مواجهه با موضوع تلخ، یا شیرین، غصه نمیخورد، شادی نمیکند. اثر هنری میآفریند با تأثیری که از زمان حاضر و فرد و جمع مشخص فرا میرود.
شاعران آن شعرهایی که در دستهٔ ادبیات الجیبیتیآیئی قرار میگیرند، غمخوار و دوستدار و پرستار شاخههای گوناگون اقلیت جنسی و جنسیتیاند، به بازهٔ زمانی مشخص و اشخاص مشخص میپردازند – و لزوماً دگرباش نیستند.
نیاز فوری خانوادهٔ LGBTIAQ+ یا الجیبیتیآیئی+ به شاعران و نویسندگان LGBTIAQ+ است، چرا که غمخوار و پرستارند. به شاعر دگرباش نیاز فوری ندارد.
به شاعر دگرباش، ادبیات و آینده نیاز دارد، و این نیاز حیاتی است.
ادبیات دگرباش تاریخ خود را فارغ از رنج روز خانوادهٔ LGBTIAQ+ تبدیل به اثر هنری میکند و جهانی میسازد که از جایی که بوده، سوار بر ظرفیتهای ادبیات، فرسنگها جلو جهیده؛ کاری که نیما نیا در شعر «فری!» میکند و از وضعیت سوگ شخصی برای شخص، و از قتل و تن تکه تکه شده و گلوی بریدهٔ فریدون فرخزاد، به کابوس عمومی دائمی خوفناک حذف هویت همجنسگرا در جامعهٔ رسمی میپرد.
در شعر «فری!»، ما فقط به تماشای شعر و فری نرفتهایم. همزمان شاعر را هم تماشا میکنیم که در طول چندین کتاب شعر و چندین تابلو نقاشی فیزیکال و دیجیتال آنقدر توانمند شده که میتواند خودش را به ارتفاع بلند موضوع شعر تازهاش برساند.
از نیما نیا پرسیدم «به نظر تو ویرایش لازم دارد؟ میشود در شعر دست برد؟»
گفت «نه، کلمهها و عبارتها رو با وسواس انتخاب کردم.».
جواب او برای خوانش من از شعر مهم بود چون اگر میشد این شعر را جور دیگری نوشت، کلمهای برداشت و جایش کلمهٔ دیگری گذاشت، لحن را عوض کرد و ترتیب بندها را عوض کرد، این شعر دیگر همین غولی که الان هست نبود.
در این شعر کوتاه، روایت فاجعه، یا فاجعهٔ مشخص زندگی فریدون فرخزاد در چند مورد از مسیر معمول روایت فاجعه خارج شده و حالوهوایی عجیب به شعر داده. یکی، توصیف مواجههٔ شاعر زنده با شاعری است که به قتل رسیده. جوری با او وارد گفتگو میشود که انگار حتی حالا که به قتل رسیده چیزی از زندهبودن او کم نشده.
شعر، مواجهه با چهرهای است که تاریخچهٔ صریح دگرباشی ایران را حدود پنجاه سال پیش روی صحنه آغاز کرد و حدود بیست سال پیش در تلهٔ قتلی هولناک افتاد. نیما نیا با او روبهرو و تنبهتن حرف میزند، انگار همزمان بودند و هنوز همزمان اند. هر بار شعر را از نو میخواندم احساس میکردم به صدای این گفت و شنفت در راهروهای یک هولوکاست حاکم به فضای دگرباشی گوش میکنم.
مورد عجیب دیگر این است که اگرچه ما که خوانندهٔ شعریم، میدانیم عمر «فریدون فرخزاد» را قاتلان رژیم جمهوری اسلامی در قتلی فجیع کوتاه کردند، اما شاعر از کنار این قتل میگذرد، و اشاره به گونهٔ دیگری از قتل میکند. قتلی که در تبانی خانواده و جامعه و فرهنگ، و با پشتیبانی مسلح قانون، هویت او را در طول زندگی و بعد از مرگ او حذف کرده، و انگار از تن پارهپاره شدهٔ فریدون فرخزاد و از هویت به کمد راندهشدهٔ «فری!» به یک اندازه خون میریزد.
مورد عجیب دیگر اسم شعر است.
«فروغ فرخزاد» در تقدیمنامهٔ یکی از چهارکتاب اولش نوشت «فری جان، فروغ این کتاب یک فروغ ساده، احمق، و احساساتی است. اگر دوستش داری، مال تو، ما که بخیل نیستیم». فریدون فرخزاد را نزدیکانش «فری» صدا میزدند. اما کسان دیگری هم او را فری صدا میزدند. در سالهایی که شو میخک نقرهای پخش میشد، و شهرت فرخزاد شومن و ترانهخوان، حضور دیگر چهرههای صحنهٔ آن سالها را کمرنگ کرد، کسانی با طعنه به تفاوتهای او با چهرهٔ مردانهٔ مرسوم، در اشاره به او «فری» میگفتند تا تأکید کنند نام مردانهٔ فریدون چندان به کار او نمیآید.
در یکی از نامههایی که فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان نوشته و فرزانه میلانی در کتاب «فروغ فرخزاد، مجموعه نامهها و زندگی ادبی» منتشر کرد، میخوانیم که فروغ از همجنسگرایی دوست نزدیکی به نام سیروس با لحنی تحقیرآمیز غیبت یا شکایت میکند. میشود حدس زد در گفتگوهای صمیمانهٔ خواهربرادری نیز پیشداوریهای مسمومی به گوش فری رسانده باشد.
«پوران فرخزاد» در مصاحبه با مینو صابری گفت «هیچکس فریدون را نشناخت. خیلی حرفها در بارهاش ساختند، گفتند همجنسباز است. همجنسباز نبود، معاشرتی بود. همجنسباز به چه معنی؟ یعنی به معنی ِ سکسی؟ هرگز چنین نبود! ولی به معنی ِ روحی، شاید. مردها را از این جهت ترجیح میداد چون مردها به او آویزان نمیشدند مثل زنهایی که میخواستند زنش بشوند و یا با او رابطهٔ نزدیک داشته باشند.»
«مهرداد فرخزاد» در گفتگویی در کلابهاوس همجنسگرایی او را در لفافه رد کرده و گفته است این مسألهٔ خصوصی است.
«میرزاآقا عسگری»، که کتاب «خنیاگر در خون» را با موضوع زندگی و قتل فریدون فرخزاد منتشر کرد، به همجنسگرایی او اشاره نکرد.
«جلال سرفراز» در مصاحبه نیلوفر دهنی پیرامون چهره و جایگاه فریدون فرخزاد، که در ۱۳۹۲ در رادیو زمانه منتشر شد، میگوید «یکی از بدشانسیهای فریدون این بود که روشنفکران او را جدی نمیگرفتند. ابتدا که او را به همجنسگرایی متهم کردند، چیزی که در جامعهٔ آن روز ایران پذیرفته نبود.»
«منصور کوشان» در گفتگو با نیلوفر دهنی گفت «شجاعت اخلاقیاش بسیار حیرتانگیز بود و هیچچیز را نمیخواست پنهان کند. حتی به همجنسگرا بودنش هم اعتراف کرده بود.»
اسماعیل خویی در همین گفتگو میگوید «تن هر کس مال خود اوست و با این تن به شرط آنکه آسیبی به کسی نرساند میتواند هرکاری که میخواهد بکند.»
به یک معنا، هویت همجنسگرای او را انکار میکردند یا توی گنجه میانداختند.
«مجید نفیسی» اما در مصاحبهای که در شهروند کانادا منتشر شد، و لینک آن اکنون فقط در سایت گویا موجود است، میگوید «تا آنجا که من میدانم فریدون فرخزاد هیچگاه صراحتاً به گرایش جنسی خود اشاره نکرد و احتمالاً به دلیل ترس از “حرف مردم” و نفرت عمومی تا پایان عمر به قول آمریکاییها به صورت یک “همجنسگرای در پستو” باقی ماند.»
نظری که مجید نفیسی اینجا مینویسد، میتواند اشاره به واقعیت دیگری باشد که از طریق آن هویت همجنسگراها حذف میشد، یعنی تلاشی که فرد همجنسگرا در مخفی نمودن گرایش جنسی خود میکرد تا بدون آسیب «حرف مردم» بتواند بتواند چهرهٔ عمومی خود را فعال و در جمع نگاه دارد. در دههٔ پنجاه شمسی که فریدون فرخزاد روی صحنهٔ تلویزیون و بعدتر در کابارهها بود، همه میدانستند او «همجنسگرا» است. پارتنرهایش جزو حلقهٔ دوستانش بودند. یکی از پارتنرهایش رانندهاش بود. ازدواج دوم او با ترانهٔ سندوزی وقتی به جدایی کشید که ترانهٔ شانزده ساله به گرایش جنسی او پی برد. او بی آنکه گرایش جنسی خود را پشت بلندگو به نامی بنامد، گرایش جنسی خود را روی صحنه و پشت صحنه، و در عرصهٔ خصوصی و عمومی اجرا میکرد. پنهان نمیکرد. در همان دور اول تعطیل شو میخک نقرهای، در مصاحبهای با مجلهٔ بانوان گفت «من مرد هستم، اما رستم نیستم.» بعضی از چهرههای شناختهشده وقتی به خانهٔ او میرفتند، با چهرهٔ مبدل میرفتند. در تابستان ۵۱، در خانهٔ او در تهران، دیدم که دو تا از اسمهای معروف رادیو و تلویزیون یکی با چادر و یکی با عبا و عمامه به خانهٔ او آمدند و نشستند. رابطههای او با مردهایی که وارد زندگیاش میشدند، دهن به دهن میگشت. عکسهای برهنهای که میگرفت، و از لبخند و اعتمادی که در چهرهاش بود مشخص بود عکاس، آشناست، دست بدست میشد. آشکارگری و برونآیی فریدون فرخزاد بدون نامی که پشت بلندگو اعلام شود، اعلام شد. آن زمان در جمعهای روشنفکری هنرمندان پایتخت و با وجود هنرمندان همجنسگرا، هنوز عبارت «همجنسگرا» ساخته و پرداخته نشده بود. یعنی اگر فریدون فرخزاد پشت بلندگو نگفت من یک همجنسگرا هستم، بخشی به این خاطر بود که هنوز نامی عاری از اهانت جنسی برای همجنسگرایی ساخته و پرداخته نشده بود.
نگاه کوتاه به ابعاد انکار همجنسگرایی فریدون فرخزاد میتواند اشارهای باشد به ضرورتی که نیما نیا در به تصویر کشیدن «حذف هویت همجنسگرایی» به جای «قتل فجیع» احساس کرده و پاسخ داده است.
در سالهایی که او در ایران روی صحنه بود، جامعه و فرهنگ، همجنسگرایی او را، که صریحترین و جسورترین چهرهٔ عرصهٔ عمومی در ایران بود و نمادهای دگرباشی جنسی را با صراحت حیرتآور در ایران دههٔ پنجاه با تلویزیون به خانههای مردم برد و مردانگی مرسوم و مسموم را شکست، و ابهت مردها و زنهایی را شکست که در مردسالاری به معنی دقیق کلمه، غرق شده بودند، انکار کرد.
هراس از همجنسگرایی در ایران بعد از انقلاب ۱۳۵۷ از خشونت انکار، به خشونت قتل دولتی و قتل ناموسی رسید. بسیاری از خانوادهها زیر فشار ترس از قوانین مجازات جمهوری اسلامی، یا با تکیه به قوانین مجازات جمهوری اسلامی، قاتل اعضای خانوادهٔ خود شدهاند. آنها که کشته نشدند، انکار شدند.
نیما نیا در شعر «فری!»، فریدون فرخزاد را نه به نام شناسنامهای، قلمی، و صحنهای، بلکه با نامی که در حلقهٔ خانواده و دوستان و نزدیکان و در نهایت، قاتلان صمیمیاش صدایش میزدند، صدا میزند، فری!، تا اعلام کند که گلو و اندامهای جنسی فریدون فرخزاد را یکبار با نام صحنه و با نام کنشگریایاش پاره کردند، و یکبار با نام صمیمیاش، همان نامی که با اتکای به آن، نزدیکانش و قاتلانش وارد حریم او میشدند.
در زندگی فریدون فرخزاد، «فری» حاوی دو معنای متناقض است. صمیمیت محض و خشونت محض.
پرداختن به این گونه قتل، تبدیل این حجم از خشونت تدریجی مادام العمر، تبدیل یک زندگی به تمام زندگیهای انکار شدهٔ تمام شاخههای دگرباشی ایرانی، جهاندن موضوع از یک روز و یک سال به تمام سالهای زیسته و تمام سالهایی که زیسته نخواهد شد؛ و توانایی ریختن این حجم عظیم هراس و ناامیدی و خشم در یک شعر کوتاه کاری است که از عهدهٔ کسی که مجموعهای از آدمها و گسترهای از دیدگاهها است و صاحب شناختی کاربردی است از رشتهٔ بهم پیوستهای از شاخههای هنر پرسشگر، و هنری که میخواهد پاسخگو باشد، برآمده است.
شعر از هفت بند تشکیل شده و میخواهم به نشانههایی که در هر بند دیده میشود اشاره کنم.
در بند یک، حرف ربط «که» تنها عاملی است که تصویرهای این بند را شعر میکند. بند، با تصویر ترسناک چیزی شروع میشود که یک دهان تیز و دو سر دارد، سپس خبر میدهد من را از اندامش بریدند. اگر این عبارت با ربط «که» به عبارت بعد وصل نشده بود، این بند، شعر نشده بود:
«دهان تیزی داشت با سری مضاعف
من را از اندامش بریدند و گذاشتند کنار»
با حذف «که» مشکل از شعر حذف میشد و اضطرار سروده شدن از دست میرفت. با وجود «که» اما دو تصویر با هم تصادم دارند. بدون «که»، شعر حادثه را پذیرفته و تبدیل به خبر کرده. با افزودن «که» معنای این سه خط دستخوش آشوب میشود و خبر را تبدیل به حادثه میکند.
دهان تیزی داشت
با سری مضاعف
که مرا از اندامش بریدند و گذاشتند کنار
بند دو.
در این بند، چیزی که تیز است، و احتمالا مأموریت دریدن و بریدن را به عهده خواهد داشت، تاریخ است، جای تاریخ تیز هم مشخص شده که بر زبان شاعر است. شاعر با تاریخی که تیز بر زبان او نشسته، چگونه میتواند بیان کند یا چه چیزی را میتواند بیان کند؟ آیا تاریخ تیز، دشمن آزادی بیان کسانی است که مثل شاعر با تاریکی ته کمد همنشین اند؟ در همین بند هم اولین اشاره را به کمد و ته کمد و تاریکی میکند و همینجا خبر مرگی که «در کمد» آویخته است را به فری! میدهد، اما فری پیشاپیش از آن باخبر است، چون سرگذشت خود اوست. شعر، در این بند، گزارش میدهد.
به همین وقت تاریک ته کمد
و همین تاریخ تیز که بر نوک زبانم است،
در کمد مرگ آویخته است، فری!
بند سوم.
آنکه به «مرگ تیز» تن داد، مرگ را به «کمد» کوبیده.
کمد چیست؟ کمد، مخفیگاهی است که دگرباشان جنسی و جنسیتی در چهل سال گذشته با خشونتی مرگبار به داخل آن پرتاب شدهاند، یا ته تاریکیهای آن پناه گرفتهاند. در زندگی یک دگرباش جنسی جنسیتی، کمد، سرنوشتی تلخ است که عمر او را با انواع محرومیتها و شکنجهها و اضطرابها تلف میکند. این تلخی، زمانی که با حکم تروریسم دولتی، با چاقو و زخم و تنبریدگی و گلوبریدگی همراه شود، آخرالزمان هولناکی میشود که سایهاش روی زندگی دگرباشان افتاده و فاجعهای است که دیگر در انحصار یک نفر یا یک گروه نیست. مرگهای تیز، در طول تاریخ، تن مقتول را کشته و نام مقتول را زنده نگه داشتهاند. در این بند، شهادت میدهد.
جهان گوش میکند به قلب مرگ
و او که تن داده
به یک مرگ تیز
مرگ را بر کمد کوبیده، فری!
اگر چه در شعر «فری!»، یک روایت دومی هم از گلوی بریده و تن دریدهٔ یک عضو خانوادهٔ الجیبیتیآیاِ همزمان در ذهن مجسم میشود که قتل فیزیکی فریدون فرخزاد است، اما شعر اشارهٔ مستقیم و صریح به آن نمیکند. شاعر میداند که خواننده میداند. بازگویی نمیکند.
بند چهارم.
عهد میکند تاریخچهٔ خودش را با چنگودندان دگرباش حفظ کند. چیزی را، نه از توی پیراهن، بلکه از تاریکی توی پیراهن او دربیاورد. تن، از محدودهٔ تن گستردهتر شده، خانه شده. سرسرا دارد. زیرزمین دارد. شاعر از پلههای زیرزمین سینهٔ او پایین میرود تا مرگ را از گوشههای تاریک بیرون بیاورد، افشا یا آشکار کند. در این بند، عهدی میبندد.
باید از تاریکی توی پیراهنت در بیاورم
از پلههای زیرزمین سینهات پایین بروم
گوشههای تاریکت را فری! دست بگیرم و مرگ را بیرون بیاورم از کمد
نیما نیا در این شعر از شعرهای دیگر خودش فاصله گرفته و انگار فقط برای نوشتن همین یک شعر فاصله گرفته تا دوباره به شکل شعرهای امضادار خودش برگردد. بنابرین، میتوانم بگویم نوشتن این شعر یک موقعیت ویژه میخواهد و برای رسیدن به آن موقعیت ویژه، شاعر میبایست از جای معمول خود حرکت میکرده، و در جایی دیگر میایستاده است.
اما تفاوت این دو جا را چگونه میشود دید؟
شعرهای پیشین نیما نیا به «خود» شاعر میپردازند، و برای توضیح «خود» شاعر و هویت کوئیر او کلمه را از موقعیتهای معمول پرتاب میکنند به دوروبرهای دور و نزدیک تا خواننده با خواندن هر شعر، جهان را نه در قالب هنجار، بلکه با تمام ناهنجارهای موجود تماشا کند. ویژگی آن شعرها تمرکز بر تماشای خود شاعر است و تنهای دیگری که از راههای مدام تازهشونده بر او وارد میشوند و جهان دگرباش او را در حبابی از «آدمها و اشیاء» از نو نامگذاری میکنند. در آن شعرها، نیما نیا راوی است. در «فری!» اما برای روایت، و برای خود، وقت ندارد. در تکاپو است و عمل میکند. به چیزی بیش از خود شاعر پیشینی خود تبدیل میشود. سررشتهای را در دست میگیرد. صاحب مجلس میشود. صاحب عزا میشود. صاحب حرکت میشود. عاملیتی پیدا میکند که در شعرهای پیشین ضرورت نداشت و نبود.
کلمهها نیز در «فری!» به حد معقولی از رفتار منسجم در متن جمله رسیدهاند. در این شعر، کلمهها در اثر یک واقعهٔ درونشعری مجنون نشدهاند، بلکه دچار تصادم با واقعیت بیرونی شدهاند، و این تصادم، شعر را مرحله به مرحله، از بند اول به بند بعدی، به درودیوار میکوبد.
در «فری!»، ما با اندوه عمیق اما منسجم در مقابل یک قتل مانند قتل «علیرضا» یا خودکشی اجباری «الا» روبرو نیستیم. حتی با مرگهای خفقانآور و غمناک که ممکن است زیر فشار قانون و فرهنگ و خانواده درِ خانهٔ همهٔ اعضای جامعهٔ الجیبیتیآیئی ایرانی را بزند هم روبرو نیستیم.
در این شعر با چیزی گستردهتر و سهمناکتر و ریشهایتر روبرو شدهایم. برای من که سالهای نوجوانیام به تماشای تحول فرهنگی جامعهٔ بستهٔ ایران سالهای دههٔ پنجاه گذشت، که زیر تأثیر فقط یکنفر، یک «فریدون فرخزاد» که یکتنه فرهنگ مردانهٔ ایرانی را متحول کرد و مردانگی مسموم رایج را به شوخی گرفت تا در سالهای پس از دههٔ پنجاه بارقهای از مردانگی شوخ و شنگ و بازیگوش در مردان ایرانی از جمهوریاسلامیزدگی امتناع کند، و راهی را باز کرد که سالها بعد از حضور هفتگی او بر روی صفحهٔ تلویزیون خانهها، با معنای بیهودگی قطعیت جنسیتی فهمیده شد، گسترهٔ این وحشت، و خشم، و نیاز به زنده نگهداشتن این وحشت و خشم در شعر «فری!» بسیار صریح و بسیار محترم است.
بند پنجم.
در بند پنجم برنامهریزی میکند.
مرگ،
کنج کمد آویزان نمانَد، بهتر است
بریدههای روز در کشو که جا نمیشود، فری!
بگذار کسی که اولین شکاف را میزند به زندگی
آخرین حرفهای تاکرده را
بچیند روی میز
بند ششم.
در بند آخر قسم میخورد، و شعر تمام میشود بیآنکه بدانیم قسم خورده که چکار بکند، یا چکار نکند – پایان همیشهغیرمنتظره و بیتوضیح یک شورش.
به همین وقت تاریک ته کمد
به همین تاریخ تیز که بر نوک زبانم است، فری!
شعر، راوی ندارد. شاعر برای انتقال واقعه به راوی نیاز ندیده. پریده وسط و هرچه را دیده، دیده، و خودش را با واکنشهای عصبی و منطقی مواجهه با فاجعه وسط شعر قرار داده، اما همهٔ کلمههای بهم ریخته و تصویرهای ناممکن و شیزوفرنیک و توهمزا طوری تنظیم شده که به نظر طبیعی و عادی و منظرهٔ معمول و ممکن و هرروزه میآید. بخشی از آنچه این شعر را تبدیل به شعر میکند، این تصویرهای شیزوفرنیک است که طوری تنظیم شدهاند که به نظر عادی و هولناک میآیند.
اما نشانهٔ مهم دیگر این شعر کوتاه و فشرده این است که شاعر برای «فری!» دل نمیسوزاند. سوگوار فری نیست. غصه نمیخورد. شکایت نمیکند. گریه نمیکند. در مقابل فری جوری میایستد که انگار این فری نیست که باید درآغوش گرفته شود و التیام پیدا کند و به خواب برود. با فری جوری حرف میزند که انگار با آنهمه زخم، هنوز قادر و مسؤول و شنوا و پیشرونده است.
فریدون فرخزاد وقتی کشته شد، با نام صمیمیاش کشته شد. به دست دشمنانی کشته شد که دوستش شدند تا به حریم خصوصیاش بروند، و در را ببندند، در خلوت خانهاش او را تکهتکه کنند.
هویت همجنسگراییاش به دست خانوادهاش و با نام صمیمیاش انکار شد.
میتوانم بگویم درخشانتر از متن شعر، نام شعر است: فری.
در شعری که برای فریدون فرخزاد، چهرهٔ درخشان تاریخچهٔ دگرباشی جنسی معاصر ایران، که مانندی نداشت و جایش را کسی نخواهد گرفت، و فاجعهٔ قتل سیاسی او به دست رژیم جمهوری اسلامی حضور فیزیکی زنده و پربار او را از ما گرفت تنظیم شده، نیما نیا انتخاب کرد شعر را به نامی بنامد که به حذف هرروزهٔ او از هویت همجنسگرایی اشاره میکند.
شکل فریاد، در ذات خود آراسته و ویراسته نیست. ناگهان از جگر کنده میشود. ناگهان قطع میشود. شعر «فری!» طوری تنظیم و نوشته شده که به ذات فریاد شبیه شود. اجزای شعر، در مقایسه با شعرهای دیگر نیما نیا، با دقت ذرهبینی کنار هم چیده شده، اضافهگویی در کلمه و در تصویر ندارد. سریع از تصویری به تصویری میرود اما با خسّت و دقت در انتخاب کلمه و تصویر، و دقیقاً احساساتی که میباید را احضار میکند. بخشی از زیبایی این شعر، دقت در خالی کردن شعر از تمام کلمههای اضافهای است. حتی یک کلمهٔ اضافی شعر را از وضعیت اضطرار خارج میکرد.
من این شعر را باهوشترین، شدیدترین، دقیقترین و دگرباشترین شعر نیما نیا میبینم.
نیما نیا شعر «فری!» را در مجموعهای از صدا و رنگ و تصویر، که به هنر شبکهای، یا نتآرت هم معروف است، ساخته و روی نت گذاشته است. نتآرت این شعر هم ضمیمهٔ متن است.
.
شعر نیما نیا، اکتبر ۲۰۲۱
با خوانش ساقی قهرمان، نوامبر ۲۰۲۱